یکتایکتا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

یک تا بی نهایت...

اولین پاییز

به مامان بیتا مسیج دادم که" من دلم کُپُل میخواد". هنوز یک ثانیه هم از فرستادم مسیج ام نگذشته که مامان جواب می دهد. کاش این "سریع و فرز" بودن را از مادرت یاد بگیری ."سریع" بزرگ شوی.."سریع" چیز یاد بگیری..."سریع" بروی مدرسه..."سریع" دانشگاهی شوی..."سریع" دوست پسر پیدا کنی. مامان بیتا جواب داده که :"صدای اس ام اس که اومد گفتم بارانه! کپل قد کشیده..لاغر تر شده..بزرگ شده..اما رنگ موها و چشم هاش همونیه که بود.اجزای صورت اش عوض نشده..سایز پوشک اش شده 7 تا 18. آمار کافی بود؟..دلم سفر می خواد باهات" من هم زدم:" الهی من قربون همه ی اون اجزاش برم...می شه من بیام یه شب خونه تون با چاقاله بادوم بخوابم؟ بس که پرروام آخه" خب راست اش شما این روزها...
29 مهر 1391

دلتنگی

میدونی چند وقته ندیدم ات چاقاله بادوم ِ من؟...شنیدم که داری دندون میاری...شنیدم که داری بزرگ می شی.دل توی دل ام نیست که مامان و تو رو ببینم و سه تایی بشینیم و یه دل سیر حرف بزنیم... من و مامانت تازگی ها به یه آرزوی بزرگ رسیدیم.قول بده نخندی تا بگم.من دماغمو بریدم!!. خب بله این ارزوی همیشه گی من و مامان بیتا بود.خنده هم نداره!..آدم که به دو تا بزرگ ترش نمی خنده!.. آدم به آرزوهای دیگران نباید بخنده...هر چند اون ارزو به کوچیکی ِ یه دماغ باشه! می دونی شیرینی خامه ای ِ من...بعضی وقت ها آدم ها از چیزی که دارند راضی نیستند و این اصلا کار خوبی نیست!..ولی خب من و مامان بیتا کلا دنبال کارای بدیم!..تو یاد نگیر اما..تو یه روز بشین و ب...
9 مهر 1391
1